فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

حکایت راه پرپیچ وخم و صفحه کلاچ‌های ساییده

  • کد خبر: ۱۲۸۸۵۲
  • ۱۸ مهر ۱۴۰۱ - ۱۲:۲۲
حکایت راه پرپیچ وخم و صفحه کلاچ‌های ساییده
امید مهدی نژاد - شاعر و نویسنده

سال‌ها پیش گوساله بازیگوشی به همراه پدر و مادر گاوش در دهکده‌ای واقع در بیشه‌ای دور زندگی می‌کردند.

پدر گوساله به کار باربری و مادرش به کار شیردهی اشتغال داشت و خودش از آنجا که هنوز به سن قانونی کار نرسیده بود روز‌ها به گشت و گذار در بیشه می‌پرداخت و شب‌ها هم مثل بقیه می‌خوابید.

گوساله بازیگوش یک روز تصمیم گرفت تا انتهای بیشه برود و از آن عبور کند و به آن طرفش برسد. پس با تلاش فراوان از میان بوته‌ها و درختچه‌ها راه پرپیچ وخمی باز کرد و به آن طرف بیشه رسید و متوجه این حقیقت شد که آن طرف بیشه هم مثل این طرف بیشه است. نزدیک غروب پدر و مادر گوساله و صاحبشان که متوجه جای خالی گوساله شده بودند دنبال او گشتند و از راه پرپیچ وخمی که گوساله باز کرده بود به آن طرف بیشه رسیدند و از همان راه گوساله را به دهکده برگرداندند.

فردای آن روز سگی که از آنجا می‌گذشت از همان راه عبور کرد. مدتی بعد چوپانی به همراه گله اش از طریق همان راه پرپیچ وخم از آن طرف بیشه به این طرف بیشه آمد. مدتی بعد رهگذرانی که قصد عبور از آن سوی بیشه به این سوی بیشه یا از این سوی بیشه به آن سوی بیشه را داشتند در حالی که به باعث و بانی آن راه پرپیچ وخم و غیراستاندارد فحش می‌دادند از همان راه استفاده کردند.

پس از مدتی آن راه به راه اصلی تبدیل شد مدتی بعد با طرح گسترش و نوسازی بافت روستایی به جاده اصلی روستا تبدیل شد و مدتی بعدتر با طرح تبدیل روستا به شهر به خیابان اصلی شهر مبدل شد.

سال‌ها اتومبیل‌ها با زحمت و نیم کلاچ بسیار سربالایی‌ها و سرپایینی‌ها و پیچ وخم‌های متعدد آن جاده را طی می‌کردند و دیسک و صفحه شان به خاک فنا می‌رفت و هیچ کس نمی‌توانست راه جدیدی طراحی کند، زیرا این کار نیازمند تملک بافت مسکونی اطراف و تغییر کاربری و تخریب آن‌ها بود و شهرداری توانایی تأمین هزینه این کار را نداشت و در تمام این مدت بیشه پیر و خردمند ـ که در ادامه به روستای پیر و خردمند و در ادامه به شهر پیر و خردمند تبدیل شده بود ـ به سختی‌هایی که انسان‌ها برای عبور از این راه پرپیچ وخم و غیراستاندارد تحمل می‌کردند نگاه می‌کرد و در دلش قارقار می‌خندید که این بیچاره‌ها دوست دارند راهی را با زحمت و دشواری و فحش بسیار طی کنند، اما یک بار از خودشان نپرسند آیا راه بهتری وجود دارد یا نه و اگر هم می‌پرسند دیر بپرسند. آری، بیشه پیر و خردمند واقعا مرض داشت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->